خلاصه کتاب Trading In The Zone مارک داگلاس

فصل دوم : وسوسه ( و خطر) ترید

در ژانویه ۱۹۹۴ در یک کنفرانس یکی از بزرگترین ناشرین کتابهای مربوط به معامله گری به من در خصوص دلیل ناموفق بودن بسیاری از معامله گران گفت که آنها با تصورات اشتباه وارد معامله گری می شوند.

جذابیت

هرچند بسیاری از افراد به دنبال آروزی مدینه فاضله، جلب توجه و … وارد دنیای معامله گری می شوند اما مهم ترین دلیل آزادی نامحدود در ابراز خلاقانه در ترید است که از بسیاری از ما در زندگی مان گرفته شده است. به این معنی که در معامله گری قوانین را خودمان می نویسیم و محدودیت های کمی برای تفسیرهای ما وجود دارد.

در محاسبه ای اگر دو بازار آتی و اختیار معامله را باهم ترکیب کنیم بیش از ۸ میلیارد ترکیب مختلف وجود خواهد داشت ( توضیح: نشان دهنده میزان احتمالات ممکن است) و دیگر موارد را به آن اضافه کنیم میزان احتمالات به بی نهایت می رسد.

سوال این است که چرا با این حجم از احتمالات چرا افراد دچار شکست های مشابهی می شوند. در پاسخ، این احتمالات با آزادی نا محدود برای بهرمند شدن از این احتمالات نامحدود جفت می شود. از طرفی هر معامله گری دارای یک سری چالش های روانشناختی است که در مقابل آنها تجهیز نشده است، و این چالش ها چون حل نشده اند افراد را دچار مشکلاتی می کند.

آزادی عالی است و برای آن می جنگیم اما به نظر نمی رسد که از لحاظ روانی توان عمل در محیطی که هیچ محدودیتی ندارد را نداریم. افراد فارغ از میزان تحصیلات، سطح هوش و موفقیت های باید ذهن خود را تربیت و تنظیم کند.

منظور از تنظیم ذهن ساختن یک ساختار ذهنی و دورنی مناسب معامله گری است که بین آزادی و صدمات ناشی از این آزادی که ممکن است در بازار تجربه کند تعادل ایجاد کند.

ایجاد ساختار ذهنی جدید سخت است مخصوصا اگر مغایر ساختار ذهنی فعلی شما باشد. این سختی به دلیل مقاومت ذهنی شما در برابر مسائلی است که از ابتدای زندگی با آن مواجه بوده اید.

همه ما در اجتماعات مشابهی بزرگ شده ایم که یک سری قوانین و محدودیت هایی را اعمال می کنند، و این در تقابل با خواست فرد برای ابراز وجود است. زمانی که فردی می خواهد یک معامله گر بشود با چنین تضادی روبه رو می شود.

خطرات

همه ما در معرض تعارض های بالقوه هستیم برای مثال ممکن است در یک خانواده ورزشکار باشدی ولی به موسیقی علاقه داشته باشید و یا توانایی بدنی یک ورزشکار را داشته باشید ولی علاقه ای به حضور در رقابت ورزشی را نداشته باشید. یا از طرف محیط به کاری که اجبار شوید که تمایلی به آن ندارید.

یا کودکی را فرض کنید که می خواهد گلدانی را لمس کند اما از آن نهی می شود. و شروع به گریه می کند.

همه اینها یک آشفتگی ایجاد می کند و آشفتگی باعث عدم تعادل می شود. تعادل یعنی اینکه یک هماهنگی بین ذهن و محیط باشد. مثلا اگر خواسته داریم، توسط محیط برآورده شود اگر برآورده نشود دچار عدم تعادل می شویم که ما را دچار احساس نارضایتی، خشم و سردگمی یا به عبارتی غم ناراحتی می کند.

نظریه شخصی من این است که هر نیاز و آرزو یک خلا ذهنی است که باید پر شود و ما با تلاش در محیط به دنبال پر کردن این خلا هستیم. اگر این خلا پر نشود احساس می کنیم که چیزی را از دست داده ایم که باعث می شود در حالتی از عدم تعادل قرار گیریم.

همه ما در مقابل کنجکاوی و خواسته هایمان با نه هایی مواجه شده ایم که من آنها را انگیزه های سرکوب شده برای یادگیری می نامم. همه این تجربیاتی که منجر به عدم تعادل می شود گرچه قابل حل هستند، اما جمع می شوند و به صورت الگوهای رفتاری اعتیاد آور خود را نشان می دهند. برای مثال اگر در کودکی به ما توجه نشده باشد در بزرگسالی می خواهیم آن را به دست بیاوریم.

به عبارتی، این محرومیت های دوران کودکی یک انرژی عاطفی غیرقابل حل می شوند که افراد را مجبور می کند به شیوه ای رفتار کنند تا اعتیاد خود را ارضا نمایند.

چیزی که مهم است که این تمایلات حل نشده و سرکوب شده ( که همه ما داریم) را بفهمیم که چگونه روی توانایی های ما به عنوان یک معامله گر منضبط و متمرکز که می خواهد یک ساختمان فکری معامله گر حرفه ای را داشته باشد تاثیر می گذارد.

حفاظ ها

برای درست و موثر عمل کردن در معامله گری نیاز به مرز ها و قوانین داریم که به رفتار ما را هدایت کنند. معامله گری ریسک و زیان های بسیاری بزرگتری از تصور ما دارد. برای پیش گیری از این آسیب هالازم است که یک ساختار دورنی منضبط و رویکردی خاص داشته باشیم. این ساختار باید در درون ما باشد زیرا برخلاف جامعه، بازار مالی آن را ایجاد نمی کند. در بازار فقط موقعیت های خرید و فروش وجود دارد و هیچ قانونی برای کنترل ما وجود ندارد.

بازار جریانی دائمی است و آغاز و پایانی ندارد و صبر هم نمی کند و قیمت ها حتی زمانی که بازار تعطیل است در حرکتند. قوانینی که در قمار هم وجود دارد در بازار نیست.

هیچ قانون اجباری برای میزان ریسک وجود ندارد و فقط معامله گران برتر هستند که میزان ریسک خود را تعیین می کنند. برای دیگر معامله گران میزان ریسک به معنی امکان ضرر است که از آن اجتناب می کنند و نهایتا دچار ضرر می شوند.

به خاطر نبود یک ساختار بیرونی که معامله گران را مجبور به رعایت اصول نماید، آنها دچار توجیهات می شوند و ریسک های خود را به صورت غیرمعقولی تعیین می کنند.

هر بازی شروع، میانه و پایان دارد، اما معامله کردن اینگونه نیست آغاز می شود زمانی که شما بخواهید و تمام می شود زمانی که شما از بازار خارج شوید و فاکتور های روانشناختی بسیاری هستند که رفتارهای غیرقابل پیش بینی از خود بروز دهید، بترسید یا دچار اعتماد به نفس کاذب شوید.

در معامله گری بر خلاف بازی، بازار شما را از معامله بیرون نمی کند اگر خودتان ساختار ذهنی نداشته باشید به یک بازیگر منفعل تبدیل می شوید و تا جایی صبر می کنید که بازار تمام دارایی شما را بگیرد.

یکی از تناقضات بسیار بازار این است که همزمان هم موهبت است و هم مصیبت. موهبت این است که کنترل تمام کارها در دستان ماست و مصیبت این است که هیچ قانون و ساختار بیرونی وجود ندارد. ویژگی بازار ما را مجبور می کند که درجه بالایی از اعتماد بنفس و خودکنترلی داشته باشیم تا بتوانیم یک معامله گر موفق باشیم. ساختاری که به آن نیاز داریم تا بتوانیم خودمان را کنترل کنیم و اینجا نقطه شروع مشکلات است.

مشکل : تمایل برای خلق قوانین

تقریبا تمام کسانی که به ترید علاقه مند هستند به صورت پوشیده و پنهان در مقابل ایجاد قواعد و قوانین مقاومت می کنند. هم معتقدیم که باید قانون داشته باشیم هم از ایجاد و داشتن قوانین طفره می رویم.

ساختار ذهنی ما بیش از آنکه محصول تجربه مستقیم خودمان باشد، نتیجه القا و دیگرانی است که به نوعی با آنها در ارتباط هستیم. این نوعی ساختن ساختار ذهنی  است که در ذهن ما اصالت ندارد. در فرایند این القاء بسیاری انگیزه و خواست های ما سرکوب می شوند که نهایتا تبدیل به احساسات منفی مثل سردرگمی، عصبانیت، حس گناه و … می شود.

این سرکوب ها و القا ها باعث می شود که آزادی بی حد وحصر معامله گری را نخواهیم از دست بدهیم و به همین دلیل قوانین که محدود کننده این آزادی است را قلبا نپذیریم.

یکی از راه های پذیریش قانونمداری رها شدن از دست این انگیزه های سرکوب شده است و من نمی دانم چقدر زمان و تلاش برای آن نیاز است.

مشکل: ناتوانی در قبول مسئولیت

معامله گری کلا یک انتخاب شخصی آزادانه و سهل است که کاملا به تصمیم شما وابسته است. این تصمیمات بر اساس تفاسیر ماست که بر اساس آنها تصمیمات کاملا آزادانه می گیریم. اما مسئله سخت برای رخ می دهد این است چگونه نمی توانند مسئولیت کاری که کاملا آزادانه انجام می دهند را بپذیرند.

بهترین راه قبول مسئولیت در اول کار توجه نکردن به نتیجه است. همچنین بهترین راه قبول نکردن مسئولیت این است که به اهداف و نتایج تصادفی دلخوش کنیم. البته این نوع معامله کردن بدون برنامه است.

تصادفی عمل کردن به معنی آزادی بدون ساختار و بدون مسئولیت پذیری است. اگر بدون برنامه جامع و مشخص عمل کنیم و توجیهات غیر منطقی داشته باشیم، یعنی از قبول مسئولیت طفره رفته ایم.

معامله گران زیادی ساعت ها زمان برای تحلیل اختصاص می دهند اما زمان عمل بر اساس نظر دیگران عمل می کنند زیرا می خواهند از مسئولیت خود شانه خالی کنند.

تصادفی نتایج در بازار هم یک کمک برای فرار از مسئولیت است و معامله گرانی که نمی خواهند مسئولیت را بپذیرند به همین سودهای تصادفی و اندک قناعت می کنند.

مشکل: اعتیاد به سودهای تصادفی

زمانی که پاداش ها تصادفی باشد، افراد کاری را به امید کسب پاداش انجام می دهند اما چون پاداش تصادفی بوده و نمی دانند که چه زمانی دوباره پاداش خواهند گرفت دچار اعتیاد به پاداش های تصادفی می شوند.

مشکل اعتیاد معامله گران را در حالتی از بی انتخابی قرار می دهد. هرچه اعتیاد قوی تر باشد انرژی بیشتری برای آن صرف می کنیم.

کنترل خارجی در مقابل کنترل داخلی

ما در جامعه بزرگ شده ایم که خواسته های ما در اجتماع تامین می شود بدون آن نمی توانیم به بسیاری از خواسته های خود برسیم. این شرایط را به بازار می آوریم که اصلا اینگونه نیست. به همین دلیل بسیاری از کسانی که در اجتماع موفق هستند در معامله گری موفق نیستند.

موفقیت آنها به تعامل با محیط بیرونی بر می گردد در حالیکه در بازار باید خودمان را کنترل کنیم و امکان تعامل و کنترل بازار وجود ندارد.

بازگشت به فهرست کتاب Trading In The Zone

3 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها