فصل اول

به سوی موفقیت: تحلیل تکنیکال، فاندامنتال یا تحلیل ذهنی

در ابتدا: تحلیل فاندامنتال

زمانی تحلیل بنیادی تنها را تحلیل بازار محسوب می شد. و تحلیل تکنیکال که عمه کمی از آن استفاده می کردن دیوانه تلقی می شدند و تحلیل تکنیکال یک نوعی شعبده بازی به حساب می آمد.

امروزه به جز در موارد محدود تحلیل تکنیکال در اکثر بازارها استفاده می شود. دلیل آن ساده است زیرا اگر معامله گران از تحلیل بنیادی استفاده کنند هر زمان که اراده نمایند نمی توانند وارد بازار شوند.

مشکل کار با تحلیل فاندامنتال و مدلهای آن این سات که مردم با باورها و توقعات خود در مورد آینده قیمت را جابجا می کنند. اگر معامله گر درک درستی از این مدل تحلیل نداشته باشد یا اهمیتی به آن ندهد همه آنها بی اهمیت خواهند بود.

در واقع بسیاری از معامله گران می توانند در برخی بازارها قیمت ها را به جهت دلخواه تغییر دهند و علاوه بر آن نحوه معامله آنها بیشتر وابسته به شرایط روحی و روانی آنهاست و خارج از پارامترها و مدلهای تحلیل فاندامنتال می باشد. به عبارت ساده تر آنها همیشه به صورت منطقی و حسابگر عمل نمی کنند.

تغییر روش به تحلیل تکنیکال

تحلیل تکنیکال با به وجود آمدن بازارهای مبادلاتی سازمان یافته ظهور پیدا کردند.  بعد از اوایل دهه ۸۰ میلادی بین معامله گران پذیرفته شد و به عنوان جریان اصلی شناخته شد.

تکرار روزانه، هفتگی و یا ماهانه معاملات توسط تریدرها باعث شکل گیری یک سری الگوهای رفتاری و جمعی می شود. این الگوها رفتارهای قابل سنجش و مشاهده هستند که به صورت آماری تکرار می شوند.

تحلیل تکنیکال این الگوها را بررسی و تشخیص می دهد و این امکان را ایجاد می کند که با توجه به سابقه بازار احتمال وقوع کدام الگو بیشتر است.

به عنوان روشی برای روشن کردن حرکت آتی قیمت تحلیل تکنیکال بهتر از تحلیل بنیادی عمل می کند. زیرا تمرکز در این نوع تحلیل بر الگوی رفتاری بازار در گذشته است نه بر اساس فرمول های محاسباتی تحلیل فاندامنتال. تحلیل فاندامنتال دچار شکاف واقعیت بشویم. یعنی چیزی که باید باشد و چیزی که واقعا هست. این شکاف واقعیت به جز موقعیت های بلند مدت، باعث می شود که انجام بسیاری از معاملات بسیار سخت بشود.

در مقابل، تحلیل تکنیکال شکاف واقعیت را می پوشاند و موقعیت های زیادی را فراهم می کند. تحلیل تکنیکال با ارایه الگوهای رفتاری تکرارشونده، بازار را به جریانی بی پایان از موقعیت ها تبدیل می کند.

چرخش به سمت تحلیل ذهنی

اگر تحلیل تکنیکال نتیجه بخش است چرا معامله گران به سمت تحلیل ذهنی تغییر روش می دهند. مهمترین دلیل تفاوت در آنچه توقع دارید و آنچه به دست می آورید است. و این مشکل تحلیل تکنیکال است. با آموختن الگوها و مطالعه بازار برای کسب سود، نمی توانید از آن سود بگیرید و همچنین سودی که به دست می آورید استمرار ندارد.

به اتفاقاتی متعددی توجه کنید که جهت بازار را درست فهمیده اید اما موقعیت از دست رفته است. در واقع بین آن چیزی که در بازارهای مالی رخ می دهد و آنچه شما انجام می دهید فاصله وجود دارد. مشکلاتی از این دست که به آنها شکاف روانشناختی می گویم. چیزی که باعث می شود معامله گری به یکی از رمزآلود ترین کارها تبدیل شود. سوال این است که آیا می توان در معامله گری حرفه ای شد و به همان سادگی که نگاه می کنیم ترید کرد. جواب بله است. این کتاب می خواهد نوعی فهم درونی از ذات معامله گری ایجاد کند و یاد دهد که چگونه به دور از تنش معامله کنید.

گرچه ممکن است دور از ذهن به نظر برسد اما کسانی هستند که هنر معامله گری را دارند. گرچه تعداد معامله گران موفق در مقایسه با معامله گران سردرگم و ناموفق کم هستند.

موفقیت در معامله گری مانند رفتن به ماه است. هرچند ممکن است ولی بسیار سخت است. در بازار همیشه جریانی از پول وجود دارد که ظاهرا امکان موفقیت را فراهم می کند. از عبارت ظاهرا استفاده کردم که تفاوت دو گروه معامله گران موفق و ناموفق را عنوان کنم. کسانی که روش گرفتن سود مستمر را آموخته اند می توانند به هر میزان از آن برداشت کنند.

برای آن دسته از معامله گران که در گروه بالا نیستند ظاهرا به ابدا تغییر می کند. البته آنها هم موفقیت هایی را به دست می آورند اما  به راحتی جلوی چشمانشان دود می شود و بیشتر در ترس، خشم، سردرگمی و استرس و ناامیدی قرار دارند. 

بزرگترین دلیل تفاوت این دو گروه، هوش، تحلیل گر بهتر بودن یا سیستم معاملاتی خوب نیست بلکه بدون هیچ شکی دلایلی وجود دارد که مهم ترین آنها، متفاوت فکر کردن معامله گران موفق است.  

همه ما انسانها متفاوت از همدیگر می اندیشیم اما چه تفاوتی بین نحوه اندیشیدن تریدرهای موفق با سایر معامله گران وجود دارد؟

همانطور که در بازار موقعیت های متفاوتی وجود دارد هر معامله گر هم با شرایط روانشناختی متفاوتی دست به گریبان است. از طرفی آموختن تحلیل به معنی کسب ساختار فکری معامله گری نیست. ویژگی که وجه تمایز معامله گران موفق از دیگران است. این ساختار فکری منحصر به فرد باعث می شود که آنها منضبط، متمرکز و مهم تر از همه در شرایط بد هم دارای اعتماد به نفس هستند و دچار ترس نمی شوند.

همه معامله گران این شانس را ندارند که با راهنمای خوب و مناسب کار را شروع کنند به همین دلیل دردهای عاطفی و شکست های مالی را تجربه می کنند.

پارادوکس در ترید باعث می شود کسب سود مستمر سخت بشود. پارادوکس در معامله گری یعنی وجود تضادها و تناقض های فکری بسیار در امر معامله گری.

دیدگاه ها و اصولی که در زندگی روزمره موجب موفقیت ما می شوند عموما در معامله گری در بازارهای مالی اشتباه از آب درمی آیند و این تضاد باعث مشکلات روحی روانی و شکست های مالی می شود.

بسیاری از معامله گران بدون آگاهی و فهم درست از مهارت های لازم برای این ترید کردن وارد این حرفه می شوند.

یک مثال خوب بحث ریسک پذیری است. همه می دانند که معامله گری کار پرمخاطره است و در زبان می گویند که آدم ریسک پذیری هستند اما در عمل اینگونه نیست. بسیاری از آنها مفهوم واقعی ریسک پذیری را آنگونه که معامله گران موفق دریافته اند نمی دانند. معامله­گران موفق با آغوش باز به استقبال ریسک می روند.

شکاف روانشناختی بزرگی بین تصور معامله گری به عنوان حرفه ای پر ریسک و پذیرفتن عملی ریسک نهفته در ذات هر معامله وجود دارد. اگر شما واقعا ریسک پذیر باشد این موضوع در کارهای شما خودش را نشان خواهد داد. معامله گران موفق بدون هیچ تنش و کشمکش درونی، بدون درنگ وارد معامله می شوند و حتی اگر ضرر کنند روحیه خود را از دست نمی دهند و انضباط و تمرکز و اعتماد بنفس خود را از دست نمی دهند. اگر اینگونه نیستید پس ریسک در معاملات را هنوز نپذیرفته اید و این موضوع کار شما را خراب خواهد کرد.

از دست دادن پول به خاطر یک اشتباه دردآور است و به همین خاطر می خواهیم از آن اجتناب کنیم. این اجتناب معامله گری را بسیار سخت می کند.

مواجه با شرایط بد باعث می شود که نتوانیم منضبط و متمرکز و معتمد به نفس باشیم. ریسک پذیری مهم ترین مهارت معامله گری است و باید روش معاملاتی به گونه ای باشد که کاملا ریسک پذیر بود. تلاشی که بسیاری از آن طفره می روند.

زمانی که ریسک پذیری را یاد گرفتید، برای شما دردناک نخواهد بود. بنابراین، چیزی برای دوری کردن از آن نخواهد بود و این همان رویکرد هدفمندانه است که مانع از انحراف از مسیر اصلی می شود.

معامله گرانی که خیلی زودتر یا دیرتر از موقعه شروع به معامله می کنند. برای دوری از ضرر کردن زیان های بزرگتری را متحمل می شوند یا قبل از سود از معامله خارج می شوند و خطاهای بسیار دیگری که معامله گران با آنها دست به گریبان هستند. منشا این خطاها بازار نیست زیرا بازار فقط سیگنال تولید می کند.

تمام خطاها به خاطر رویکرد معیوب در معامله است چیزی که به جای افزایش اعتماد به نفس ترس را زیاد می کند.

تفاوت عمده معامله گران موفق و سایرین در ترس است. آنها  نمی ترسند زیرا ذهن منعطف دارند و با تمرکز به اطلاعاتی که بازار می دهد توجه می کنند. در این زمان دیگران در ترس و هراس هستند.

شاید به این فکر کنید که باید از بازار ترسید. بازهم می گویم این فرض شما منطقی و قابل قبول است. اما همین فرض در معامله گری علیه شما وارد عمل می شود و از چیزی که بترسید برایتان اتفاق می افتد.

اگر از چیزی بترسید نخواهید توانست به درستی عمل کنید. زیرا ترس باعث انقباظ شده و مانع از انجام کاری می شود. یعنی فکر کردن به سایر اطلاعات و موقعیت ها غیر ممکن می شود قدرت تحلیل و اقدام از دست می رود و این برای ما سوال می شود که چرا در لحظه نتوانستم خوب تصمیم بگیرم؟ یا چرا خوب عمل نکردم؟

منبع بسیاری از مشکلات ساختار فکری است که با آن بزرگ شده ایم. چیزهایی که ترس را در ما ایجاد می کنند. اما چون این موضوع به ذهنمان خطور نمی کند تمام سختی ها را از جانب بازار می بینیم. به همین دلیل دکر ارتباط بین باورها و تمایلات در معامله گری بسیار مهم است.

اگر واضح تر بگویم، اگر سود مستمر در بازار می خواهید درک شما از بازار و کنترل و تسلط بر آن بسیار مهم است. برای استمرار در سود باید به خوبی در مورد بازار بدانیم. این منطق یک تله است زیرا بازار فاکتورهای بسیاری دارد. در واقع هر معامله گر یک فاکتور است. یعنی شما هرچقدر هم باهوش باشید و از بازار بیشتر بدانید حرکت بعدی بازار که شما را به شکست بکشد را نمی توانید تشخیص دهید. شما قادر به مواجه با شرایط عدم قطعیت بازار نیستید. اگر این را بپذیرید از احتمالی که ممکن است رخ دهد دچار رنج نخواهید شد.

قصد ندارم بگویم که نیاز به تحلیل نداریم بلکه صرف دانستن تحلیل مشکلات عدم اعتماد بنفس، بی انضباطی را حل نمی کند. اگر با این فرض درک بیشتر و کنترل بازار پیش بروید، همیشه به دنبال تجهیز بیشتر خود و متغیر های بیشتری در بازار خواهید بود. اما باز جواب را نخواهید گرفت و به این نتیجه می رسید که به بازار نمی توان اعتماد کرد. در حالیکه واقعیت این است که به خودتان نمی توانید اعتماد کنید.

ترس و اعتماد حالت های متناقضی از بازار هستند که از رویکردها و  باورهای ما سرچشمه می گیرند. کارکردن در بازارهای مالی که ممکن است هر لحظه بیش از آن چیزی که انتظار دارید از دست بدهید به اعتماد بنفس بالایی نیاز دارد و شما به این اعتماد به نفس نمی رسید مگر اینکه یا تمام متغیرهای بازار را بشناسید یا یادبگیرید که ریسک پذیر باشید.

با ریسک پذیر بودن دیگر دنبال مقصر نخواهید بود. توجیه رفتار بازار و امید به آن از بین خواهد رفت و یاد می گیرید که اطلاعات بازار را دردناک توصیف نکنید.

تا زمانی که اشتباهاتی چون توجیه ، شک و ترید و خوش بینی توهمی داشته باشید نمی توانید به خودتان اعتماد کنید. در این صورت نمی توانید بی طرفانه عمل کنید و سود مستمر بگیرید. دستیابی به این شرایط سخت است اما اگر به ساختار ذهنی یک معامله گر برسید بسیار آسان خواهد شد.

راه حل یادگیری اصلاح باورها و رویکردهاست تا بدون ترس معامله کنید. البته این به معنی از دست دادن حسابگر بودن نیست. در این کتاب سعی خواهد شد که به شما در رشد کردن و یادگیری و ایجاد راهی نو در تفسیر خودتان کمک کنید. این کتاب به شما خواهد آموخت که علیرغم سردرگمی و نارضایتی، مسائل را آنگونه که هست ببینید.

هرچند ممکن است که دچار مشاجرات درونی بشوید اما طبیعی است. کمک خواهم کرد که بیشتر با امکاناتی که شاید از آنها آگاهی ندارید را برای یادگیری آسان تر و سریع تر بکار بگیرید.

بازگشت به فهرست کتاب Trading In The Zone

5 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها